دوران غربت نبوی سر رسیده است
دوران غربت نبوی سر رسیده است
سلام حضرت باران سلام یا مولا
امام زاده ی سلطان سلام یا مولا
گدا برای تو بودن بهانه می خواهد
ظهور معرفتی عاشقانه می خواهد
شکوه حسن تو را آسمان نمی داند
سرود اوج تو را جز ملک نمی خواند
نگاه لطف تو را عالمی گدا بوده
فقیر منّت آیات هل اتی بوده
سحاب رحمت و رافت ، عطای بی منّت
جواد جود و کرم ، نور ذاتی عصمت
قنوت صبح دعا در نگاه شبهایت
نشسته خیره به هر لحظه ی تماشایت
به جان خریده ام آقا مدال دینت را
شکوه صبح طلایی کاظمینت را
رفیق نیمه شب از آسمان دعایم کن
برای صبح زیازت مرا صدایم کن
صدا کن ای تو مرا مقتدای زیبایی
سرود آبی گلواژه های دریایی
مدام معتکفم در حریم احسانت
نشسته ام به گدایی روح ایمانت
نشسته ام که امام الهدی مرا بخری
مرا خریده و تا وادی فنا ببری
شبیه رقص کبوتر کنار آینه ها
طواف می کنم این لحظه ها به دور شما
کنار شمع وجودت که حرف سرما نیست
تو هستی از چه بترسم که نار بر ما نیست
جانم علی اصغرع
بازهم شهر نبی معدن اسرار شده
غنچه ای با برکت هدیه به گلزار شده
باز هم نام علی بر لب آقا گل کرد
باز هم حضرت ارباب پسردار شده
روزه ماه رجب به که به آقا چسبید
تا سحر مست از این لحظه دیدار شده
غنچه ناز رباب است به قدری زیباست
چقدر گل که به پاس قدمش خارشده
بسکه نورانیت از چهره او می بارد
بی سبب نیست که هر آینه ای تارشده
سفره حیدریون رجب امشب پهن است
در دهش سیزده انگار که تکرار شده
پسر حیدری یوسف زهرا آمد
آخرین حیدر ارباب بدنیا آمد
این قبیله همه شان لایق پیغمبری اند
همه مستند ولی مست می کوثری اند
اسمشان مثل علی صولتشان مثل علی
فرصت جنگ بیافتد همه شان حیدری اند
غیرت الله جهانند علی های حسین
مثل بابا همه جاپیش همه مادری اند
سن مهم نیست دراین قوم همه میدانند
در روایتگری دین همه شان منبری اند
علی اکبر واوسط خودشان محشری اند
ولی انگار که مست علی آخری اند
علی اصغر دل این چند علی رابرده
روی پیشانی او بوسه زینب خورده
هیبت چهره اش ازبس که به مولا رفته
بانگاهش غم ودرد از دل بابا رفته
بی سبب نیست رقیه علمی آورده
چونکه بی واسطه بازوش به سقارفته
گفت با کرب و بلا کعبه من از تو برترم
تو بیابانیّ و من بیت خدای اکبرم
کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای
من همه خون خدا می جوشد از بام و درم
کعبه گفتا مرد و زن بر گرد من آرد طواف
من مَطاف مسلمین از کِهتر و از مِهترم
کربلا گفتا چه گویی هر شب آدینه من
میزبان انبیا از اوّلین تا آخرم
کعبه گفتا انبیا بر گرد من گردیده اند
تو کجا و من کجا تو دیگری من دیگرم
کربلا گفتا که روح انبیا را کعبه ای است
آن منم، زیرا مزار زاده ی پیغمبرم
کعبه گفتا مرتضی در من به دنیا آمده
این شرافت بس، که من خود زادگاه حیدرم
کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو
من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم
کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار
وصف اسماعیل باشد خاطرات هاجرم
کربلا گفتا منم در خیمه گاه و قتلگاه
سعیِ هفتاد و دو ثارالله را یاد آورم
کعبه گفتا چاه زمزم را کنار من ببین
سالها و قرن ها جوشد زدامان کوثرم
کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین
زمزم تو آب و من خون خدا را ساغرم